عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

تمایز حق و خلق

منبع: حکمت عرفانی؛ تحریری از درس‌های عرفان نظری استاد سید یدالله یزدان‌پناه صفحه 255

بسياری از اشتباهات در فهم وحدت شخصيه خداوند، همچون حلول، اتحاد يا همه‌خدايی و امثال آن، ناتوانی در تمييز ميان حق و خلق و وحدت و کثرت است.

که ما در اين مقاله با بيان انحاي مغايرت و تمايز در صدد تبيين درست نسبت و رابطه بين حق و خلق مي‌باشيم.

از محورهاي حساس و پرمخاطرة مبحث وحدت شخصيه، تمييز حق و خلق و تبيين درست نسبت و ارتباط آن دو با يكديگر است و بيشتر رهزني‌ها و كج‌فهمي‌ها از همين گردنه برمي‌خيزد. ناشناختن مرز حق و خلق، خاستگاه توهماتي همچون حلول، اتحاد يا همه‌خدايي و امثال آن مي‌شود.

هرچند درمدخل توجیه کثرت با طرح بحث حيثيت تقييديه و تبيين نوع تحقق عالم در كنار وحدت شخصية وجود به صورتي فني و كاملاً فلسفي، چگونگي مغايرت خلق از حق را ارائه كرديم، به منظور تأكيد و ارائة طرحي ديگر در اين مسئله، از منظر ديگري بدان مي‌پردازيم.

فهرست
  • ↓۱- انحاي مغايرت و تمايز
    • ↓۱.۱- الف) مغايرت و تمايز تقابلي
    • ↓۱.۲- ب) تمايز و مغايرت احاطي
  • ↓۲- نوشتار‌های مرتبط
  • ↓۳- پانویس

انحاي مغايرت و تمايز

مغايرت و تمايز بين دو شي‌ء به دو صورت قابل فرض و تحقق است:

الف) مغايرت و تمايز تقابلي

گاهي دو چيز با يكديگر مغايرت تقابلي دارند، بدين صورت كه هرگاه با هم مقايسه شوند، ملاحظه مي‌شود. شي‌ء اول اموري را دارد كه شي‌ء دوم ندارد، و بالعكس، حقايق و كمالات يا نقايصي در دومي هست كه در اولي يافت نمي‌شود. اين نوع تقابل خودبه‌خود موجب تمايز و مغايرت آن دو مي‌شود، كه در اصطلاح با تمايز تقابلي از آن ياد مي‌کنند.

همة موجوداتي كه در عرض يكديگرند چنين مغايرت و تمايزي دارند. مثلاً مغايرت بدن ما باكتابي كه در دست داريم، مغايرت و تمايز تقابلي است؛ زيرا بدن ما بهره‌اي از وجود و كمالات دارد كه اين كتاب آنها را ندارد. همچنين آن كتاب حيطه‌اي از وجود را پر كرده كه بدن ما با آن ارتباطي ندارد. بنابراين بدن و كتاب دو چيز مقابل‌اند و تمايز آنها از گونة تقابلي است.

ب) تمايز و مغايرت احاطي

اين قسم تمايز با مباحثي كه عرفا مطرح كرده‌اند پديد آمده است. همان‌گونه‌كه از اصطلاح تمايز احاطي برمي‌آيد، اين نوع مغايرت بين محيط و محاط وجودي برقرار دارد. اما پيش از آنكه به تحليل اين نوع از تغاير بنشينيم، مناسب است مثالي را كه عرفا در تبيين تمايز احاطي ارائه مي‌كنند کانون دقت و تأمل قرار دهيم. عرفا براي تقريب به ذهن، از مثال عام و خاص استفاده مي‌كنند. هر عامي نسبت به افراد خود چگونه است؟ اگر عام جنسي را با انواع آن در نظر آوريم چه نسبتي بين ايشان برقرار است؟ با اندكي دقت درمي‌يابيم، عام جنسي مانند حيوان، از آن جهت كه عام است و همة انواع خود را پوشش مي‌دهد، عين انواع خود است. در مثال يادشده، حيوان به صورتي كامل در نوع انسان، با وي يكي است، همچنان‌كه با نوع بقر يا غنم و يا حيوانات ديگر اتحاد كامل دارد و عين آنهاست. اما وقتي از منظري ديگر، همين عام جنسي مثل حيوان از آن جهت كه عام است و عموميت دارد در نظر مي‌گيريم مغاير تك‌تك انواع خود نيز هست؛ يعني هرچند حيوان به جهت عموميتش انسان را پوشش داده و عين اوست، از همان جهت عموميتش غير از انسان است و در ديگر انواع نيز حضور دارد.

هرچند اين مثال ناظر به عالم ذهن است، از جهات بسياري شبيه بحث عرفا در باب نسبت حق و خلق است؛ زيرا بنابر گزاره‌هاي عرفاني كه در وحدت شخصيه تبيين شده است بايد گفت، هنگامي كه يك وجود بي‌نهايت و نامحدود را با وجودهاي متناهي و محدود مقايسه مي‌كنيم درمي‌يابيم وجود نامحدود، از آن جهت كه نامتناهي و نامحدود است و بر همه چيز احاطة وجودي دارد، عين همة اشياست و تمام تار و پود موجودات محدود را فرامي‌گيرد؛ به نحوي كه هيچ مكان و موطن و مرتبه‌اي از آن خالي نيست. اما در نگاهي ديگر، از همان جهتي كه محيط بر كل، و مطلق و بي‌نهايت است، غير همة اشياست. بنابراين اگر وجود نامتناهي حق‌تعالي را با مثلاً وجود اين كتاب در نظر آوريم، وجود حق از آن جهت كه بي‌نهايت است عين اين كتاب است و از همان جهت كه بي‌نهايت است مغاير كتاب و متمايز از آن است. لذا از منظر عرفاني، حق هم عين خلق است و هم غير آن؛ و اين از عجايب معارف عرفاني است كه در عين اثبات عينيّتي شديد ميان حق و خلق كه نبايد هيچ فاصله‌اي بين آنها گذاشت، مغايرت و تمايزي چشم‌گير بين آنها ايجاد مي‌كند.[۱]

عرفا بر اين باورند كه حق و خلق از يكديگر ممتاز و متغايرند، اما نه به نحو تمايز تقابلي، تا در نتيجه خداوند جداي از خلق در تصور آيد؛ بلكه حق‌تعالي به نحو تمايز احاطي از خلق امتياز و تغاير دارد؛ به اين بيان كه چون ذات حق مطلق به اطلاق مقسمي است، تمام حقيقت او همين اطلاق وجودي و نامتناهي بودنش است. پس به نفس همين اطلاق، عين همة اشياست؛ اما از آنجا كه هيچ محدودي، مطلق نمي‌شود، حق‌تعالي به نفس همين اطلاق غير از همة اشياست.

به بيان ديگر، چون حق سبحانه مطلق است، و مطلق در دل هر مقيدي هست، عين همة آنهاست؛ اما نه به اين معنا كه تنها يكي از آن محدودها يا حتي همة آن محدودها باشد و بس؛ بلكه چون مطلق به اطلاق مقسمي است، به نفس همين اطلاق و احاطه كه عين اشيا شد، مغاير با تك‌تك آنها و مغاير با همة آنها نيز هست.

بر اين اساس روشن مي‌شود كه مراد عرفا از عينيت حق‌تعالي با اشيا، غير از تصور عوامانه از عينيت، و حتي مغاير با انواع مختلف عينيتِ مطرح در فلسفه است. در فلسفه، گونه‌هاي متعددي از عينيت مطرح است كه خود مي‌تواند موضوع مناسبي براي بحث و تحقيق باشد، و در هر موردي نيز عينيت معناي خاصي دارد كه خلط آنها با يكديگر، و نيز برداشت عوامانه از عينيت موجب مشکلات و مغالطاتي شده است. در فلسفه، عينيت، در بحث حرکت، وجود ذهني، تشكيك، و عليت مطرح است، اما عينيت اهل معرفت كه بين حق و خلق طرح مي‌شود با همة آنها متفاوت است؛ زيرا اين عينيت در عين غيريت مطرح است، و چنان‌که گفته شد، عرفا با وجود عقيده به کمالِ عينيت، كمال مغايرت را بين حق و خلق قايل‌اند.

در اين ديدگاه از خدا‌شناسي، در عين قبول خداي مغاير با خلق، خداوند همراه با خلق، و نه جداي از آن است.

نظامي گنجوي، عارف و شاعر بزرگ ايراني (م بعد از ۵۹۰)، ارتباط حق و خلق را اين گونه تبيين مي‌كند:

اي محرم عالم تحيّر

عالم ز تو هم تهي و هم پر [۲]

در عرفان، خداي جدا و بريده از خلق معنا ندارد، بلكه خدا در دل هر ذره‌اي حاضر است و هيچ موجودي از خدا جدا نيست و خداوند نيز از هيچ موجودي جدا نيست؛ اما در عين حال خدا غير از اشيا‌ست. در حالت دعا و مناجات، بنده هرگز خدا را از خود دور نمي‌يابد، بلكه او را در دل خود حاضر مي‌بيند، و به حقيقت، كلام خدا را مي‌يابد كه اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ. [۳]

در احاديث و روايات اين بحث با عنوان بينونت عُزْلي و بينونت وصفي مطرح شده است. علامه مجلسي? در بحارالانوار روايتي را از اميرالمؤمنين† نقل مي‌كند كه حضرت مي‌فرمايد:

توحيده تمييزه من خلقه وحكم التمييز بينونة صفة لا بينونة عُزْلة.[۴]

در اين سخن عميق و رسا، كه در مدخل وحدت وجود در کتاب و سنت به منزلة شاهدي بر وحدت شخصيه مطرح شد، حضرتْ نخستْ اساس توحيد را تمييز بين حق و خلق معرفي مي‌كند، به نحوي كه اگر كسي بين حق و خلق تمييز ننهد و ميان آنها مغايرت قايل نشود، موحد نبوده، مشرك است؛ و گويا سخن برخي از جاهلان صوفيه نيز همين معنا را تداعي مي‌كند كه ايشان بين حق و خلق تمايز قايل نبوده‌اند و انتقاد بسياري از مخالفان عرفان نيز بر همين برداشت از معارف عرفاني مبتني است.

اما حضرت†، بلافاصله پس از آنكه تمايز حق از خلق را واجب مي‌شمارند، نوع تمييز و تغاير را نيز مشخص مي‌كنند، و محور حساس بحث نيز همين‌جاست كه تمايز حق و خلق، تمايز عُزْلي نيست، به نحوي كه وجود حق و وجود خلق از يكديگر جدا، و هر يك به طرفي باشد؛ بلكه اين تمايز فقط در حيطة اوصاف است، و هرچند بحث در معناي تمايز وصفي و چگونگي آن قابل تأمل و پي‌گيري است، نقطة روشن سخن امير مؤمنان† نفي بينونت عزلي است.

علامه مجلسي? پس از نقل اين حديث، در مقام شرح و توضيح آن مي‌گويد:

بينونت وصفي بدان معناست كه خداي متعالي، به واسطة مباينت در صفاتْ از خلق تمايز و تغاير دارد، نه آنكه در مكان از ايشان جدا باشد.

بنابراين مي‌توان دستاورد فرع دوم را در يك جمله خلاصه كرد: هرچند بر اساس وحدت شخصيه، حق عين خلق است، «تمايز احاطي» كه از شديدترين انواع تمايز و تغاير است بين حق و خلق برقرار است؛ زيرا اين نوع تمايز، تمايز بي‌نهايت از متناهي، نامحدود از محدود است و فاصله محدود تا نامحدود خود نامحدود و بي‌نهايت است. پس بين حق و خلق بي‌نهايت مغايرت وجود دارد.

نوشتار‌های مرتبط

لوازم وحدت وجود

پانویس

۱. ر.ک: صائن‌الدين ابن‌تركه اصفهانى، تمهيد القواعد، چاپ انجمن فلسفه ايران، ص ۹۱؛ همان، چاپ دفتر تبليغات اسلامي، ص ۲۴۰؛ همان، با تصحيح و تعليقة استاد حسن رمضانى، ص۲۶۲.

۲. نظامي، کليات خمسه، ليلي و مجنون، با مقدمه دکتر حسين وحيدي، ‌انتشارات صفي عليشاه، ج۱، ص۴۰۳.

۳. انفال(۸)، ۲۴.

۴. محمد‌باقر مجلسي، بحارالانوار، ج۴، ص۲۵۳.